سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم... بـچـگ?مـو مــ?ـخـواد ........

دلم... بـچـگ?مـو مــ?ـخـواد ! پـاهـای شـنــ? دسـتـا? کـاکـائـو?ـ? ! دِلــَـم مــ?ـخـواد وقـتـ? بـلـال مـ?ـخـورم کـُـل صـورتـم زغـالـ? شـه! 100 بـار ?ـه ســرسـره ? 1 مـتـر? رو بـرم بـازم خـستـه نـشـم ! چـا?ـ? رو بـا 10 تـا قـنـد بـخـورم ! بـسـتـن? و پـفـک و لـواشـک و بـا هـم بـخـورم ! سـر چــ?ـزا? مـسـخـره انـقـد بـخـنـدم بــ?ـفـتـم کـف اتـاق ! آدامـس بـچـسـبـونـم ز?ـر مـ?ـز کلـاسـا !عـ?ـد?ـامـو بـر?ـزم تـو قـُـلــَـک ! کـفــش هـای پـاشـنـه بُــُــُــُـلـنـد مـامـانـمـو بـپـوشـم و راه بـرم ! دِلــَـم مــ?ـخـواد بـازم رو د?ـوارا نــقــاشــ? کـنـم ! دِلــَـم مــ?ـخـواد وقـتـ? گـر?ـه مـ?ـکـنـم مـادرم اشـکـمـو پـاک کـنـه نـه پــ?رهـن تـنـم ! دِلــَـم مــ?ـخـواد شـبـا تـو خـواب غـلـت بـزنـم جـا? ا?ـنـکـه حـرف بـزنـم ! 1000 تـومن تـو جـ?ـبـم بـآشـه امـا دلـم خــوش بـاشـه ! ولـم کـنـ? تـا صـُـب تـو شـهـربـاز? بـمـونـم ! بـزرگـتـر?ـن اشـتـبـاهـم ا?ـن بـود کـه آرزو کـردم بـزرگ شـم



[ یکشنبه 92/9/10 ] [ 10:25 عصر ] [ حسین سید محبی ] نظر


روحم میخواهد برود..

روحم میخواهد برود..

یک گوشه بنشیند...

پشتش را بکند به دنیا...

پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید:

من دیگر بازی نمی کنم...


2


[ یکشنبه 92/9/3 ] [ 7:19 عصر ] [ حسین سید محبی ] نظر


کجای زندگی را با تو مشترک بوده ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کجای زندگی را با تو مشترک بوده ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

که حالا تلفن خوش خیالت تو را مشترک مورد نظر من میخواند؟؟؟؟؟؟

مورد نظر شاید ولی مشترک نه . . .

چه خوش خیال است

من + تو  = هرگز



[ شنبه 92/9/2 ] [ 6:4 عصر ] [ حسین سید محبی ] نظر


متــــــــاسفم…

متــــــــاسفم… نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست… نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم…. متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را…. از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….



[ شنبه 92/9/2 ] [ 5:56 عصر ] [ حسین سید محبی ] نظر


مگر خودت نگفتی خداحافظ؟

مگر خودت نگفتی خداحافظ؟

پس چرا وقتی گفتم"به سلامت" نگاهت تلخ شد؟

برو به سلامت

دیگر هم سراغم را نگیر!

خسته تر از آنم که بر سر راهت بنشینم

و دلیل رفتنت را جویاشوم...





[ شنبه 92/9/2 ] [ 5:51 عصر ] [ حسین سید محبی ] نظر


آنقدر در تـــــــــــو غــرق شـــده ام..

آنقدر در تـــــــــــو غــرق شـــده ام..
که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى



احســـاس خیانــت میـــکنم!!
عشـــــــــــق یعنى همین...



[ شنبه 92/9/2 ] [ 5:41 عصر ] [ حسین سید محبی ] نظر


در آغوشـش میکشی

در آغوشـش میکشی

و محکم میفشاری اش به خـودت.....زل میزنی!!!

و به چشـمهایش خیره میشوی...به نگاهـش

آرام میگویی:با من بازی نکــن.

و او .......

و او درسـت همین کار را میکند!...!! 


 




[ شنبه 92/9/2 ] [ 5:39 عصر ] [ حسین سید محبی ] نظر


وفاداری مرد

روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بی‌تفاوت شده است و او می‌ترسد که نکند مرد زندگی‌اش دلش را به دیگری سپرده باشد. شیوانا از زن پرسید: “آیا مرد نگران سلامتی او و بچه‌هایش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم می‌کند؟!”  زن پاسخ داد: “آری، در رفع نیازهای ما سنگ تمام می‌گذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمی‌کند!” شیوانا تبسمی کرد و گفت: “پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!”

دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت: “به مرد زندگی‌اش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمی‌آید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که می‌ترسد مردش را از دست بدهد.” شیوانا از زن خواست تا بی‌خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.

روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و بچه‌اش را پیدا کند و دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا بی‌خبر منزل را ترک کرده اند.. شیوانا تبسمی کرد و گفت: “نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامی که نگران شماست، به شما تعلق دارد.”

شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت: “ای کاش پیش شما نمی‌آمدم و همان روز جلوی شوهرم را می‌گرفتم. او یک هفته پیش به خانه ارباب جدیدش یعنی همان زن پولدار و بیوه رفته و دیگر نزد ما نیامده و این نشانه آن است که او دیگر زن و زندگی را ترک کرده است و قصد زندگی با زن پولدار را دارد.”

زن به شدت می‌گریست و از بی‌وفایی شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد. شیوانا دستی به صورت خود کشید و خطاب به زن گفت: “هر چه زودتر مردان فامیل را صدا بـزن و بی‌مقدمه به منزل ارباب پولدار بروید. حتماً بلایی سر شوهرت آمده است!” زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق شیوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند. ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بی‌اطلاعی کرد. اما وقتی سماجت شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد.

سرانجام شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند. او را در حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون کشیدند. مرد به محض اینکه از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعاً به همسر و فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند. شیوانا لبخندی زد و گفت: این مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد.

بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود. یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد. شیوانا پرسید: “شوهرت چطور است؟!” زن با تبسم گفت: “هنوز نگران من و فرزندانم است؛ بنابراین دیگر نگران از دست دادنش نیستم!”

اعتماد خیانت شیوانا وفاداری

اشتراک گذاری و ایمیل



[ شنبه 92/9/2 ] [ 11:46 صبح ] [ حسین سید محبی ] نظر


::